چرا باید روی شکست تمرکز کنید، نه موفقیت؟!

درس گرفتن از شکست

اشتباه متداول اکثر آدم‌ها این است که تمرکزشان بیش از حد روی موفقیت است، مدام درحال خواندن کتب و مقالات موفقیت هستند. درحالی‌که راز اصلی این است که تمرکز باید روی شکست‌ها و خطاها باشد.
در خطاها و شکست‌ها الگوها را بهتر می‌توان درآورد، بیشتر می توان یادگرفت و رشد کرد. و تأمل روی خطاهاست که باعث می‌شود راه و مسیر درست را پیداکرده و به‌سوی موفقیت گام برداریم.
درواقع این مطلب دعوتی است برای تفکر. تفکر روی ضعف‌ها، خطاها و اشتباهات:

به‌جای اینکه مدام و فقط ماجرای زندگی آدم‌های موفق و کتاب‌هایی درباره ی موفقیت بخوانیم
و به‌جای اینکه تمرکز کنیم روی چگونه موفق شدن، بیشتر زمان بگذاریم روی خطاها.

 

درست است که خواندن زندگی افراد موفق انگیزه‌بخش است. اینکه فلانی با اینکه از دانشگاه بیرون آمد و هیچی نداشت، تبدیل به یکی از ثروتمندترین افراد جهان شد، جالب و خواندنی است. اما اینجا یک واقعیت‌های بزرگی نادیده گرفته می‌شود. اینکه چند نفر موفق نشدند؟! هزاران و میلیون ها نفر! در یک مسیر خاص، صدها هزار نفر موفق نشده‌اند! فقط یک نفر شده! حالا شاید خیال کنیم اگر دانشگاه را رها کنیم، پس موفق می‌شویم! اما واقعاً از میان تمام افرادی که دانشگاه را رها کردند، چند نفر استیوجابز و بیل گیتس شدند؟ چند نفر نشدند؟ خیلی بیشتر! به نظرم:

این یکی از معضلات دنیای امروزی و جامعه ما است که کتاب های بسیار زیادی درباره ی موفقیت
و آدم‌های موفق نوشته می‌شود، اما درباره ی شکست انگار دوست نداریم بخوانیم، دوست نداریم بشنویم!

 

کمدی و تراژدی

 

در یونان بوستان وقتی‌که بازیگری و تئاترها شروع شدند، 2 ژانر یا گونه ی هنری اصلی وجود داشت: کمدی و تراژدی. کمدی به داستانی می‌گفتند که پایانِ خوش داشت. یعنی قهرمان داستان بالاخره با هر کمک و تلاشی، به هدف و مرادش می‌رسید. بنابراین کمدی در آن زمان مفهوم طنز یا داستانِ خنده‌دار نداشت. مفهومش درباره ی داستانی بود خوش‌عاقبت.

و اما برعکس، تراژدی هم به داستان‌هایی اطلاق می‌شد که پایان خوش نداشت. قهرمان قصه به مرادش نمی‌رسید. و به هر صورتی همه‌چیز آن‌طور که دلش می‌خواست نمی‌شد.

مشکلی که در جامعه ی امروز به خصوص درحیطه ی آموزش با آن طرف هستیم این است که تراژدی خیلی کم شده. شما بسیاری از کتاب‌های پرفروش در جامعه ما را ببینید. همه درباره ی داستان آدم‌های موفق، میلیونرهای خودساخته و افراد وصال یافته است. اکثر این داستان‌ها و کتاب ها هم بیشتر جنبه ی انگیزشی دارد تا آموزشی.

یعنی اینکه بخوانیم تا یکم انگیزه بگیریم! وای از این کلمه ی «انگیزشی» که آن‌قدر در فضای مجازی و در کتاب‌ها انتشاریافته که حالمان بد شده و نسبت به آن حساسیت پیداکرده ایم! انگار یک خوراکیِ تلخی از زندگی مان درست کرده ایم که به لطف این آموزش های توخالیِ انگیزشی(!) می خواهیم به زور شیرینش کنیم!

حداقل 20 سال از ایجاد این موج مثلاً مثبت نگری و آموزش‌های صرفاً انگیزشی در جامعه ما می‌گذرد و متأسفانه می‌بینیم که خروجی چندانی نداشته. البته ممکن است در تبلیغات خیال کنید برعکس است! ولی خب آن تبلیغات است!

مثلاً از 2000 نفری که فلان دوره را رفته‌اند یا فلان همایش انگیزشی را رفته‌اند، یک نفر (آن‌هم اتفاقی!) به موفقیتی دست‌یافته. و حالا موج تبلیغات روی او سوار می‌شود! توگویی هر کس آنجا بوده موفق شده! درحالی‌که خبری از آن 1999 نیست که تنها زمان و سرمایه‌شان از دست می‌رود. آخر هم اگر سوال کنیم می گویند آن 1999 نفر «خودشان نخواسته اند!» ولی آن یک نفر «خودش خواسته!» و معمولاً به اشتباه همه چیز را به اراده ربط می دهیم.

 

واقعا فکر می‌کنید مشکل اراده دارید؟!

اولاً که خیلی از مسائل و مشکلات در زندگی اصلاً ربطی به اراده ندارد، ثانیاً خب اگر طرف انقدر اراده داشته باشد که نیازی نیست یک همایش و برنامه ی انگیزشی بیاید!! چون ظاهراً خیلی از ما با اینکه می دانیم باید چه کنیم، اما توان انجام آن را نداریم. و در این گونه آموزش ها هرچه جلوتر بروید و به نتیجه نرسید، فقط عزت نفس شماست که آسیب می بیند. چون پیش خودتان خراب می شوید و به خودتان می گویید من که اینهمه همایش و برنامه رفتم پس چرا موفق نشدم؟! پس چقدر ناتوانم!!

بنابراین اگر می‌خواهید دنبال مطالبِ صرفاً انگیزشی باشید، می‌توانید سایت ما را فراموش کنید. چون در این سایت دنبال سطحی نگری و روش های مُسکنی نیستیم. بلکه دنبال عمق نگری و روش های درمانی واقعی هستیم.

 

البته خود من هم در راه آموزش های کمدی و انگیزشی، پول و زمان زیادی تلف‌کرده‌ام و این اشتباه را مرتکب شده ام و می‌خواهم بگویم دنبال آموزشی باشید که شما را با واقعیت ها روبرو کند، نه اینکه بیخود شما را بادکند. بادی که نهایتا چندروز یا چندهفته باقی مانده و بعد کلاً محو می شود.

پس چه خوب است که داستان‌های تراژدی هم بخوانیم و ببینیم. ببینیم آن که نرسیده و موفق نشده حالش چه بوده؟ رفتارش چه بوده؟ چه درسی از آن می‌توان گرفت؟ به نظرم اولین درسی که به ما می‌دهد واقع‌گرایی و واقع‌بینی است. باد شما می‌خوابد و از جوگیرمارکتینگ! (بازاریابی با جودادن!) رها می‌شوید. آنگاه تازه چشمان شما به روی حقایق و زندگی واقعی تان بازخواهد شد. و احتمال بیشتری هست که تصمیم‌های درست‌تر، منطقی‌تر و درنهایت به‌دردبخورتری بگیرید که آینده ی شما را واقعاً متحول از گذشته کند.

پس بیخود نگردیم دنبال رازهای موفقیت! رازی در کار نیست. اصلاً باشد هم مهم نیست. آیا تابه‌حال خطایی نکردی؟ شکستی نداشتی؟ اگر جوابت مثبت است، پس راه‌های موفقیت را بی‌خیال شو، بیا ابتدا درباره ی اشتباه و شکستت حرف بزنیم و درباره ی آن تأمل‌کنیم.

 

خطاهای ما مثل سوراخ‌های جیب ماست:

اگر من جیبم سوراخ باشد و مدام در آن چیزی بریزم، چه می‌شود؟ هیچ! انگار که چیزی نریخته‌ام.
سال‌های دور، پدری نقشه ای به فکرش رسید و به پسرش گفت: «بیا روبروی همین کوه یک انبار بزرگ بسازیم و 40 سال گندم ذخیره کنیم. هرسال آبسالی بود بیشتر، هرسال خشک‌سالی بود کمتر. پس‌ازآن ما یک انبار داریم با پشتوانه ی 40 ساله. این معرکه است. دیگر هر طور دوست داشتیم زندگی می‌کنیم. هر وقت خواستیم می‌کاریم هر وقت هم خشک‌سالی شد ککمان نمی‌گزد.» پسر هم گفت: «درود بر تو! چه مغز اقتصادی ای داری پدر. موافقم. همین کار را می کنیم.»

خلاصه که 40 سال گذشت و اتفاقاً در چهل و یکمین سال خشک‌سالی شدیدی شد! پدر با نگاهی لبریز از غرور رو به پسر کرد و گفت: «خب ما که خیالمان راحت است. برو و کمی گندم از انبارمان بیاور.»
پسر رفت و چند سنگ را کنار زد تا کمی گندم بردارد. دستش را هر چه فرو برد، گندمی به دستش نرسید. باز هم سنگ‌های دیگری را کنار زد و باز هم خبری از گندم نبود! به‌اندازه‌ای آنجا را کَند و سنگ‌ها را از راه برداشت که بتواند خودش وارد انبار بزرگ شود. وقتی وارد شد به‌جای گندم، صدها لانه ی موش دید! بله موش‌ها طی 40 سال آرام‌آرام سراغ همه ی گندم‌ها رسیده بودند! اینجاست که مولانا می‌فرماید:

گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل‌ساله کجاست؟
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن!

 

پس اول باید موش‌ها را چاره کنیم. سوراخ‌های جیب خود را چاره کنیم. بعد به‌سوی رشد و موفقیت و جمع‌کردن گام برداریم. وگرنه به خیری نخواهیم رسید.
و اگر کمی دقت کنید ردپای این موضوع را دقیقاً در زندگی برخی (یا شاید خودتان!) می‌توانید ببینید. کسانی که در ظاهر خیلی کارها می‌کنند اما بعد از 20 سال که نگاه می‌کنی، عملاً تغییری نکرده‌اند، رشدی نکرده‌اند.
دلیلش چیست؟ همان‌که سوراخِ خطاها و اشتباهات خود را نپوشانده‌اند.

باور کنید میانبری نداریم. صبر و حوصله کنید. بدون تأمل در خطاهایمان تنها درجا خواهیم زد. گاهی باحوصله و تفکر بیشتر، در درازمدت بسیار شتاب بیشتری خواهید گرفت. و در یک‌کلام می‌خواهم حرف اصلی این مقاله را تکرار کنم که:

 

روی شکست و خطاهایتان تمرکز کنید، هیچ‌چیز به اندازه ی این شما را به پیروزی و موفقیت نزدیک نمی‌کند!

 

این مقاله بخشی از کتاب «7 سرنخ اشتباه‌های ما در زندگی» است.
برای تهیه کتاب و خواندن توضیحات بیشتر درباره این کتاب می‌توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *