در این مقاله قصد داریم در مورد عشق از دیدگاه روانشناسی تحلیلی یونگ با هم صحبت کنیم که عشق چیست ؟ انواع عشق کدامند ؟ فلسفه عشق چیه ؟ و در کل درباره عشق صحبت خواهیم کرد.
عشق از دیدگاه روانشناسی
- چی میشه عاشق یک نفر میشیم؟
- پروجکشن چیست و چرا و چگونه رخ می دهد؟
- عاشقی چطور به خودشناسی و رشد و پیشرفت در زندگی به ما کمک می کند
- عاشق شدن با عاشق بودن چه تفاوتی دارد؟
روانشناسی تحلیلی توسط کارل گوستاو یونگ پایه گذاری شده است و درباره عشق و رابطه صحبت های زیادی داشته است. خود پروفسور یونگ به میزان زیادی تحت تاثیر اسطوره ها و ادبیات و مفاهیم عمیق عرفانی چین و هند بوده است. او در فلسفه های شرقی و اسطوره ها و الهه ها مطالعات زیادی داشت.
در فلسفه چین اسطوره یین و یانگ وجود دارد و پروفسور یونگ از روی این تصاویر به بحث آنیما و آنیموس رسید و معتقد بود در وجود انسان ها یک بخش نرینه به نام آنیموس است و یک بخش مادینه به نام آنیموس وجود دارد.
رشد فردیت در زندگی وظیفه انسان ها است و رشد فردیت و منیت با پرورش این دو بخش و رسیدن به تعادل امکانپذیر است. ممکن است مردی تصویر زنانه وجودش را در یک سری زن پروجکت کند و وقتی آنها را می بیند عاشقشان شود. اما بعد از وصال احساس راضی بودن نمی کنند و دوباره شروع به گشتن خواهند کرد.
یک پروجکتور تصویر را بر روی پرده ای می اندازد، اما تصویر در واقع روی پرده نیست بلکه در عدسی پروجکتور است. این عمل در انسان وقتی رخ می دهد که چیزی در دورن ما است و ما تصویر آن را روی دیگران می اندازیم.
دلیل تمام این گشتن ها و نیافتن ها این است که یک مرد ابتدا باید با درون مردانه خودش آشتی کند. همچنین یک زن باید با بخش مردانه خودش آشتی کند در غیر اینصورت قاطعیت و اقتدار و مفاهیمی مانند اینها را روی مرد دیگری فرافکن می کند اما بعد از وصال با مردی که مقتدر و قاطع است احساس ارضای نیازهایش را نخواهد کرد.
این چرخه معیوب حال زن ها را بدتر می کند، چون در رابطه با یک مرد مقتدر او مجبور به چشم گفتن است و احساس ضعفی را که قبلا” داشته و به این رابطه فرافکن کرده است، باعث احساس ضعف بیشتر او خواهد شد.
عشق ابزاری برای خودشناسی است که متوجه شویم اگر مرد هستم آنیمای من چه شکلی است و چطور باید با آن کار کنم و اگر زن هستم آنیموس من چطور است و روی چه بخش هایی از انرژی آنیموس کار کنم.
- سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
- آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
چیزی در درون ما گم شده است که مدام در بیرون به دنبال آن می گردیم. اما اگر توجه کنیم که وقتی جذب شخصی می شویم، جذب چه ویژگی ای در او شده ایم، به نقص های درونی خودمان پی خواهیم برد. با در نظر نگرفتن این موضوع وصال تبدیل به مدفن عشق خواهد شد و مجنون بودن و عشق از بین خواهد رفت.
پس عشق فرافکنی آنیما و آنیموس است و هر چه در بیرون به دنبال آن بگردیم، بیشتر بر سر خوردگی ما اضافه خواهد کرد.
- عشق صدای فاصله هاست
- صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
برای عاشق بودن نیاز به ابهام ضروری است. مهمترین دلیل این است که ابهام به ما اجازه پروجکشن و فرافکنی می دهد. بطور مثال اگر یک عکس گوسفند به ما نشان دهند سریع پاسخ می دهیم که این یک گوسفند است اما اگر تصویری به ما نشان دهند که سایه محو یک حیوان چهارپا باشد هر شخصی ممکن است آن را حیوانی مجزا ببیند، آهو یا کرگدن یا گرگ، و در واقع هر شخص ابهام درونی خودش را روی آن تصویر فرافکن خواهد کرد. تا زمانیکه این ابهام وجود داشته باشد این عشق وجود خواهد داشت. اگر مشخص شود تصویری که فکر می کرده آهوست، گوسفند بوده ناراحت می شود که چرا فریب خورده است.
در عاشق شدن نیز همین موضوع تکرار می شود و در جایی که چراغ ها روشن شود افراد احساس فریب خوردگی می کنند و از هم جدا خواهند شد. بعد از آن دوباره به دنبال همان تصاویر مبهم خواهد رفت و دوباره بعد از روشن شدن چراغ ها از رابطه بیرون می آید و این ماجرا مدام ادامه پیدا می کند. ابهام به ما اجازه پروجکشن می دهد.
نقطه تمام شدن این تکرار ها، زمانی است که فرد دست از پروجکت کردن و فرافکنی بردارد. زمانی که با درون نا آگاه خود آشتی کند و به آن آگاه شود و مشکلات درونی خود را بفهمد، این فرافکنی تمام خواهد شد. با ساخت نقص های درونی خود و رسیدن به تمامیت، از عاشق شدن به عاشق بودن می رسد.
انواع عشق
- عاشق شدن که فرد عاشق شخصی می شود و در این کار خودآگاهی ندارد. عاشق شدن اتفاق می افتد.
- عاشق بودن که یک مقام است و باید برای رسیدن به آن تلاش کرد و اتفاقی نیست.
اگر فردی که اخلاق بدی دارد، شیفته فرد دیگری بشود ممکن است برای مدتی تبدیل به فرد بهتری شود اما این تمامیت این فرد نیست. چه زمانی به تمامیت می رسد؟ زمانیکه با درون خودش آشنا شود و در دورن خودش چیزی بسازد.
اینکه در ادبیات گفته شده که عشق شفا دهنده ست، مقام عشق است نه عاشق شدن. عاشق بودن یعنی فرد عاشق تمام کائنات است چون وجودش پر از عشق است. البته که عاشق بودن را نیز ابتدا باید از عاشق شدن آغاز کنیم و اگر عاشق شدن را تجربه نکنیم نمی توانیم به عاشق بودن برسیم.
اگر از درون به یک تمامیت و صلح برسیم و عاشق خودمان بشویم، این صلح می جوشد و به بیرون می آید و عاشق تمامی مخلوقات می شویم. عاشق گذشتگان می شویم چه خوب و چه بد و برای همه دعا می کنیم و عاشق آیندگان خواهیم شد و مثلا” آب را هدر نمی دهیم که برای آنها هم آب باقی می ماند و این عشق به زودی تمام نخواهد شد.
عشق می تواند به ما درس بدهد. کریستین بوبن می گوید:” انسان یک فاصله مقدس دارد که در این فاصله مقدس می توانید عاشق هر چیز و هر کسی بشود، این همان ابهام است، در این شرایط همین جا بایست، نه حمله کن ونه فرار کن، فقط ببین چه چیزی در دورن تو باعث می شود از شخصی خوشت بیاید؟ پس شروع به ساختن این بخش ها در ون خودت کن”
عشق شرط لازم انسان شدن است اما شرط کافی نیست. این مرحله ای است که باید انجام شود اما به چه شرطی کامل می شود؟ اگر ما بتوانیم از آن به عنوان یک وسیله برای رشد و شناخت خودمان و شخصیت شناسی خودمان استفاده کنیم.
بزرگترین اشتباهی که انسان ها در موضوع عشق مرتکب می شوند این است که فکر می کنند بعد از وصال شخصی که روی آن پروجکت کرده اند، همه چیز درست خواهند شد. اگریک فرد درونگرای آرام عاشق برونگرایی و شور و نشاط فرد دیگری شود، فکر می کند که با در کنار او قرار گرفتن، همه چیز درست خواهد شد در صورتیکه این تفاوت فقط درسی می دهد که باید بتواند آن را بگیرد و در درون خودش آنچه ندارد را رشد دهد. صرفا” در کنار او بودن مشکل را رفع نخواهد کرد.
چرا وصال باعث تمان شدن عشق می شود؟ چون پروجکت کردن ها با وصال تمام می شود. وقتی ما نا آگاه هستیم می خواهیم دیگران را مقصر بدانیم و از فرد مقابل ناراحت هستیم که خودش را به ما اشتباه نشان داده است در حالیکه او این کار را نکرده بلکه پروجکت ما تصویر اشتباهی به ما نشان داده است.
پروجکت کردن عمل شیرینی است بخاطر خیال خوشی که ایجاد می کند. حال اگر شخصی یا اشخاصی به ما آگاهی هم بدهند که این عشق نیست و این فردی که عاشقش هستی، آدم مناسبی نیست، باز هم قبول نخواهیم کرد و در اینجاست که می گویند عشق باعث کوری شده است. عاشق عیب ها را نمی بیدن چون خودش با تصویر زیبایی که ساخته حال بهتری دارد و دوست ندارد این تصویر خراب شود. اما وقتی این تصویر خراب می شود فکر می کنیم معشوق به ما دروغ گفته است، در حالیکه از همان اول خصوصیت و مشخص بوده و ما خودمان را به ندیدن زده ایم.
بنابراین می توانیم در مسیر پیشرفت در زندگی نگاهمان را به عشق تغییر دهیم: عشق در مسیر خودشناسی به ما کمک می کند و چیزهایی یادمان می دهد. اگر عاشق فردی شدیم از خودمان بپرسیم چه چیز در این فرد برای ما جذاب است واگر نمی توانیم تشخیص دهیم از مشاور کمک بگیریم. از خودمان بپرسیم چرا این شخص انقدر برای ما جذاب است چون به احتمال زیاد پروجکت تصویر آنیما یا آنیموس ما بر روی آن شخص است.
اگر در عاشق شدن بمانیم به مثابه یک اعتیاد می شود، معشوق را نبینیم خماریم، ببینیم نئشه ایم و بعد از مدتی باید این دوز را بالا ببریم و هیچوقت آرامش درونی را تجربه نخواهیم کرد. در آخر هم اگر خیلی به معشوق نزدیک شویم این تصویر پروجکت شده شکسته می شود و عاشقی تمام می شود. در اینجاست که می گویند عشق و نفرت به هم نزدیک است.
در روانشناسی تحلیلی به عشق زمینی اروس وبه عشق آسمانی “آگاپه” گفته می شود و معتقدند که از اروس می توانیم به آگاپه برسیم.
:برای دسترسی به اطلاعات بیشتر دراین مورد <<دوره رابطه شیرین>> بسیار توصیه میگردد
بسیار روان و شفاف بود.لذت بردم
عالی بود.ساده و روان و گویا
سپاس
اگر من شیفته یک پزشک شده باشم و این احتمال را در نظر بگیرم که انیموس من قدرت میخواهد که ان را در شخصی که پزشک است میبیند ایا برای رهایی از این پروجکشن چگونه باید قدرت انیموس خود را تقویت کنم؟!آیا من نیز باید به دنبال قدرتی مردانه باشم؟!
بله دقیقا اگر فرضیه درست باشد، باید بخشهای آنیموسی خود را تقویت کنید. در آرکتایپهای سفر قهرمانی میشود آرکتایپ جنگجو